تفاوت باور به گاو هندی و باور به امامزاده ها

مردم هندوستان که اکثراً پیروان دین هندو هستند گاو را مقدی می دانند. آنها بر این باور هستند که از آنجایی که این حیوان شیر و مواد غذایی تهیه می کند باید به آنها احترام گذاشت. در هندوستان گاوها به صورت آزادانه در شهرها و روستا ها رفت و آمد می کنند و کسی اجازه ی صدمه زدن به آنها را ندارد. اگرچه بخش هایی از هندوستان که پیروان این دین نیستند می توانند در مناطق خاصی از گوشت گاو نیز استفاده کنند.

در ایران همچنین امام زاده ها و ائمه بسیار مقدس هستند و مورد پرستش قرار می گیرند. با وجود اینکه آنها نه پیامبر هستند و نه دین و یا کتاب جدیدی آورده اند باز هم مورد ستایش اکثریت مردم در ایران قرار دارند و روزانه هزاران زائر نه تنها به اماکنی مانند حرم رضا بلکه در خارج از کشور به حرم حسین نیز برای زیارت مراجعه می کنند که حتی معتقد هستند که این امامان خفته در خاک باعث شفای بیماران آنها نیز می شود.

هندوهای تندرو نیز از طرفی با نوشیدن ادرار گاو امیدوار به شفا و درمان بیماری های خود هستند و معتقدند که ستایش خدایان خود را از این طریق به جا می آورند. حال سوال این است که چه تفاوتی بین ایمان به یک انسان مرده و ایمان به یک حیوان مانند گاو وجود دارد که پیروان آنها دست به اعمالی احمقانه مانند این می زنند؟ شاید این سوالی باشد که آنها هیچگاه از خود نپرسیده اند!

دین، اتحاد، جدایی طلبی; دو لبه یک تیغ

در گذشته در قبایل و فرهنگ های مختلف جهان.با توجه به کمبود غذا و امکانات رفاهی اقدام به لشکر کشی و غارت قبایل و مناطق مختلف میکردند. این خصلت زیاده خواهی بشر نیز پس از بوجود آمدن کشورهای مختلف با کشورگشایی هایی در که در طول تاریخ صورت گرفته ادامه می یابد تا اینکه در عصر جدید کشورگشایی ها نه صرفا برای تامین خوراک و غذا، بلکه به دلایل مختلف سیاسی و قدرت طلبی صورت می پذیرد.اکنون قدرتهای جهان برای اعمال کنترل بیشتر به مناطق مختلف جهان در پی سوء استفاده از هر گونه اهرم فشاری که در دست دارند برای جدایی و تفرقه افکنی بین مردم مناطق مختلف جهان استفاده میکند. یکی از این اهرم ها اختلافات مذهبی است که بین اقوام مختلف یک کشور ممکن است وجود داشته باشد.

به عنوان مثال در کشور هندوستان اقوام و ادیان بسیار مختلفی وجود دارند که هر کدام از آنها دارای آئین و مذاهب مختلفی هستند. یکی از این مذاهب که حدود سیصد سال است به وجود آمده دین سیک های هندوستان است. این مذهب که در مورد پیدایش آن توسط کشور های غربی و به خصوص انگلستان بحث بسیار است، زمینه مناسبی با دین هندو و اسلام ندارد. پیروان این مذهب به صورت کاملاً متحد اما در نقاط مرزی بین کشور های هندوستان و پاکستان وجود دارند.

رهبران این مذهب از ابتدا دین های هندو و اسلام را نفی می کردند و راه درست زندگی کردن برای پیروانشان را آئین سیک قرار دادند. پیروان این مذهب همگی معمولا توربن هایی (عمامه مانند) به سر دارند که آنها را در انظار عمومی متمایز می نماید. اتحاد به دست آمده از دین و نژاد آنها که به پنجابی معروف هستند بسیار قوی و نا گسستنی شده است تا حدی که آنها تمایل دارند از کشور های هند و پاکستان جدا شده و کشور مستقل خود را تشکیل دهند.

این مدل از تفرقه افکنی بین افراد یک جامعه مدلی است که غلب در کشور هایی که تحت سلطه ی انگلستان بوده اند دیده می شود. کشور های غربی با سوء استفاده از سادگی مردمِ این منطقه از هندوستان آنها را با وعده های استقلال مالی و فرهنگی تشویق به خود مختاری و تشکیل کشوری مستقل می کند. در کشور ما ایران نیز به همان گونه شاهد وجود گروه هایی فعال جدایی طلب در منطقه ی کردستان هستیم که با وعده و وعید هایی آنها را به تشکیل حکومتی خود مختار ترغیب می کنند.


کسانی که دارای سواد تاریخی و اقتصادی کاملی هستند به خوبی می دانند که پیشرفت اقتصادی در هر منطقه ای در گرو ارتباط بیشتر به همسایگان و جوامع مختلف است. گرچه تشکیل کشوری مستقل شاید از لحاظ لغوی برای ساکنان هر منطقه ای در نگاه اول جذاب به نظر برسد، اما مناطق کوچک تکه پاره شده دقیقا آرزوی هر قدرت خارجی ایست که برای کنترل مردم آن مناطق تلاش می کند.

واکسن کرونا، کشف انسان یا امتحان الهی؟

 

در نهایت واکسن کرونا توسط دانشمدان تهیه  شد و در حال پخش به سراسر جهان می باشد. پزشکان و متخصصان علم ژنتیک به صورت شبانه روزی در لابراتوارهای سراسر جهان مشغول کار بر روی ویروس کووید 19 (کرونا) بودند تا بالاخره توانستند سری از واکسن این ویروس را تولید کنند. حال این سوال پیش می ایاد که آیا ما انسان ها در مواجهه با امتحان الهی بودیم؟ آیا تمام این داستان آمدن ویروسه کرونا صرفاً یک امتحان الهی بوده یا خداوند مهربان فقط خواسته ما را امتحان کند؟

زمانی که ویروسه کرنا در اولین مرحله شیوع خود در چین شناخته شد هیچکس فکر نمیکرد که تا این حد بتواند در سرسره دنیا همه گیر شود. اما پس از گذشت مدت کوتاهی این ویروس تمامی دنیا را فرا گرفت. مذهبیون آن را انکار میکردند و به دعا و زیارت متوسل  شده بودند. به این امید که دعا و نیایش آنها میتواند جلوی ابتلا به این ویروس را بگیرد. جالب آنجا که همان کسانی که تبلیغ میکردند که امامان و امامزاده ها میتوانند جلوی ابتلای آنها به ویروس را بگیرند خود به ویروسه کرونا مبتلا شدند و بسیاری از آنها نیزبه همین دلیل کشته شدند.

 


خدایی که مهربان ترین مهربانان بود چنان بلایی برسر بندگان خود آورد که تمام افراد خوب و بد را یکجا به کام مرگ فرو برد. خدایی که جز خوبی برای بندگانش نمیخواست چرا باید یک چنین کاری را انجام دهد؟ در جواب این سوال و تمامی اتفاق های مشابه، مبلغین  دین همواره سی کردند که بحث امتحان الهی را پیش بکشند و با این بهانه جهل  و نادانی خود را نسبت به اتفاقات پیرامونی توجیه کنند. اگر همچین چیزی نیز درست باشد باید پرسید که دلیل این امتحان چه میتواند باشد؟

اگر این یک امتحانه الهی بود چرا تمامی افراده دنیا را(خوب و بد) مبتلا کرد؟اگر امتحان بود چرا خدایتان که قادر مطلق است نتوانست واکسان این ویروس را کشف کند و دست به دامن دانشمندان روی زمین شد؟ ان هم نه یک دانشمند، بلکه صدها نفر که در شرکت های داروسازی مشغول به کار هستند و در کشور های مختلف توانستند این واکسن را کشف کنند .

 

 

 

"چرا" یا "چگونه"

اگر به خدا و یا آفریننده ای اعتقاد نداشته باشیم پس دلیل زندگی کردن چیست؟ ما از کجا آمده ایم؟ چه کسی ما را به وجود آورده؟ اگر زندگی پس از مرگ وجود ندارد پس ما چرا باید انسان خوبی باشیم؟
شاید برای شما هم این گونه سوالات پیش آمده باشد که همواره به دنبال منشاُ هستی بوده اید و همواره سعی کردید که به زندگی خود معنا بدهید. باید بدانید این یک امری طبیعی است که برای تمامی انسان های درحال تکامل امروزی رخ می دهد. بی گمان انسان همواره به دنبال معنی بخشیدن به محیط پیرامون خود است و علاقه دارد همیشه برای انجام کارها، روابط اجتماعی و فعالیّت هایی که انجام می دهد دلیل تراشی کند. پیدا کردن دلیلی منطقی و بِخردانه به انسان احساس رضایت و آرامشی درونی می دهد که باعث می گردد از سختی و مشقت انجام دادن کارهایش بکاهد. اگر انسان بتواند برای انجام کاری دلیلی پیدا کند بسیار خوش شانس بوده و باعث افزایش انگیزه ی او نیز می گردد. در واقع، همین پرسش با کلمه ی “چرا؟” است که انسان را از حیوانات متمایز کرده و تا این حد متمدن ساخته است. انسان ها در طی روند فرگشتی که داشتند به دنبال دلیل حوادث پیرامون خود بودند و پس از آنکه در روند تکامل خود توانستند قشر پیش پیشانی مغز بزگتری داشته باشند به ترتیب دلایل وقوع اتفاقات و نحوه استفاده از ابزار را یاد بگیرند. اما بسیاری از دانشمندان بر این عقیده هستند که انسان امروزی نیزهمچنان در حال تکامل می باشد و این تفکرکه ما به طور کامل فرگشت یافته ایم تصوری اشتباه است. موجودات زنده طی میلیونها سال همواره، بسته به نوع محیط پیرامونی، خود را تطبیق داده اند و این امر در مورد انسان نیز صدق می کند. بنا براین، رشد فکری انسان ها نیز از این قاعده سَوا نیست و انسانهای متفکر آینده طرز فکری کاملاً متفاوت با انسان های کنونی خواهند داشت.
حال باید به این نکته توجه داشته باشیم که مدت زمان پیدایش انسان متفکر کنونی در مقایسه با سایر موجودات روی کره زمین بسیار اندک می باشد و ما تازه در ابتدایی ترین مرحله از تکامل خود قرار داریم. در مرحله ای هستیم که بسیاری از اتفاقات پیرامونی خود را کشف نکرده و نتوانسته ایم دلیلی منطقی برای “چرا” های خود پیدا کنیم! کودکی را در نظر بگیرید که به تازگی توان صحبت کردن با والدین خود را پیدا کرده است. بی گمان مشاهده کرده اید که کودکان بی وقفه در حال پرسش از والدین خود در رابطه با محیط پیرامونی خود هستند. آنها همه نوع پرسشی از والدین خود دارند از اینکه اتومبیل چگونه حرکت می کند؟ و یا اینکه جریان برق چگونه یک لامپ را روشن می کند؟ تا پرسش هایی که ممکن است برای بزرگسالان احمقانه به نظر برسد از جمله اینکه چرا شب و روز تکرار میشود؟ و یا اینکه چرا خورشید همواره می تابد؟ میبینید که کودکان کنجکاو اند و به دنبال دلیل برای همه ی اتفاقات پیرامونی خود می گردند تا بتوانند ذهن خود را قانع کنند. ذهن آنها به دنبال علت وقوع حوادث اطراف خود می گردد و نه چگونگی به وقوع پیوستن آن. زیرا که ذهن آنها دغدغه ای برای علت وقوع حوادث ندارد چون یافتن علت وقوع اتفاقات نیازمند تحلیل منطقی است که برای ذهن کودک که علاقه دارد سریع به جواب خود برسد قابل درک نیست. اما یک فرد بزرگسال چون که طرز فکری متفاوت و درک بیشتری نسبت به محیط خود دارد در صورت مشاهده ی اتفاقی جدید به اندازه کافی صبر بیشتری خواهد داشت تا با استفاده از دلایل منطقی و جستجو به جواب خود برسد زیرا که خِرَد او به جوابهای آنی و بی دلیل بَسَنده نمی کند.
بسیاری از سوالهایی که ما در رابطه به خِلقت انسان و جهان داریم از جمله سوال هایی است که از دوران کودکی و یا نوجوانی پاسخی به آن داده نشده است. در واقع در آن دوران ذهن تکامل نیافته ی ما توان و حوصله ی تجزیه و تحلیل اینکه ما “چگونه” به وجود آمده ایم را نداشته است و همواره به دنبال جوابی سریع، ساده و تا حدی قانع کننده بوده است تا بتوانیم ذهن خود را برای زیستن قانع نگه داریم. مبلّغین دینی نیز از این فرصت سوء استفاده کرده و جواب های ساده ای را به ذهن کودکان و نوجوانان خورانده اند به طوری که درصورت قبول وجود خدا درآن دوران ذهن انسان وجود خدا را برای همیشه  در ضمیر نا خودآگاه خود قرار می دهد که در صورت برخورد با اتفاقات نا خوشایند در طول زندگی بتواند سریعاً آن را به ماوراء الطبیعه و زندگی فراسِرِشتی نسبت دهد و ذهن خود را قانع سازد.
انسانی که هنوز به صورت کامل تکامل نیافته است نمی تواند تفاوت پرسش “چرا” از “چگونه” را تشخیص دهد و گاهاً از کلمه چرا به جای چگونه استفاده می کند. اگر ما به جای پرسیدن اینکه “چرا زندگی می کنیم؟” بپرسیم “چگونه بِهتر زندگی کنیم؟” و به جای اینگه بگوییم “چرا جهان به وجود آمده؟” بپرسیم “جهان چگونه به وجود آمده؟” میتوانیم به بسیاری ازسوال هایمان پاسخ دهیم.
التماس تفکر

دعا کردن و کلاه برداری بزرگ حاکمان دینی!

شاید دعا کردن یکی از راه حل های پیشنهادی روحانیون و علمای دینی در تمامی ادیان برای دستیابی به خواسته های شخصی تان باشد. امکان دارد که حتی با دعا کردن به بعضی از خواسته هایتان رسیده باشید و یا به خیلی از آنها دست پیدا نکرده باشید. در صورتی که به آرزوی خود که  آن را از خدایتان درخواست کرده اید نرسیده اید تنها فکری که به ذهنتان می رسد احتمالاً این است که شاید خدا نخواسته و یا هنوز وقتش نرسیده است! اما آیا تا به حال برایتان سوالی پیش آمده که اگر دعای من کارساز نیست پس چرا به این کار ادامه می دهم؟ چرا خداوند به تمامی خواسته های من پاسخ نمیدهد؟ آیا تا به حال به این فکر افتاده اید که چرا همواره مردم برای خواسته های خود دعا می کنند ولی حاکمان و روحانیون دینی برای خود دعا نمی کنند؟
در واقع دعا کردن برای خدایی موهوم و نا مرئی چیزی جز توهم و صحبت کردن با ضمیر نا خود آگاه خودتان نیست. اگرچه برقراری ارتباط با خویشتن و ضمیر نا خود آگاه انسان همچون مدیتیشن باعث آرامش ذهنی و تسلی خاطر می شود، اما دعا به ابزاری کنترلی توسط حاکمان دینی و روحانیون تبدیل شده که نقشی بازدارنده در ارتباط با مطرح کردن خواسته ها ی مردمی از حاکمانشان شده است. عملکرد دعا به این شکل است که اگرانسان و مردمی که با مشکلی و یا ظلمی مواجه می شوند به جای اینکه به دنبال راه حلی عملی باشند به جای مبارزه با ظالم، دست به آسمان برداشته و برای رهایی دعا کنند. دعا کردن به مکانیزمی دفاعی برای حاکمان نالایق و تنبل تبدیل شده که جلوی درخواست مردم را می گیرد. این حاکمان تبهکار همواره در مواجهه با مشکلات جامعه به بهانه های واهی مشکلات را به گردن تقدیر انداخته و مردم را به دعا کردن برای رهایی از آن تشویق می کنند.
دعا کردن حس تسلیم مقابل پروردگاری واهی است که در خیالتان قادر مطلق است. قادر مطلقی که می تواند فقر را ریشه کن کند و نمی کند! و شما به جای پیدا کردن راه حلی برای کمک کردن به فقرا صرفاً دست به دعا بر میدارید. خداوند قادری که می تواند حق مظلومین را بستاند اما نمی کند! و باز این مردم مظلوم برای رهایی دست به دعا برداشته و امیدوار به آسمان ها نگاه می کنند. غافل از اینکه این نجات دهنده ای که برای آن دعا می کنید هرگز وجود نداشته، ندارد، و نخواهد داشت.

تمایل به کنترل کردن یا کنترل شدن؟ دو روی یک سکه!







تمایل به کنترل کردن درانسان ها از دیرباز وجود داشته است. نوع بشر همواره به دنبال آن بوده تا بتواند از مزایای کنترل دیگران استفاده کند. دین نیز به همین صورت ابزاری شد برای کنترل بر دیگران مخصوصاً برای کنترل جوامعی بزرگتر که از حد توان مدیریت فردی خارج بوده است (دین و هدف کنترل جوامع). اما این تمایل به کنترل کردن چگونه به پیدایش یک قدرت ماورایی جهت کنترل بشر به وجود آمد؟ آیا انسانی که از کنترل شدن نفرت دارد چگونه توانست خدایی را بیافریند که کنترل کننده خود و سایر افراد شود؟


تمایلات کنترل کردن در دین

ادیان همواره سعی در کنترل کردن افراد جامعه داشته اند. در ادیان مختلف این کنترل در تعاملات بین فردی در جامعه وجود داشته و تا ریز ترین آداب و رسوم شخصی انسانها  نیز نفوذ کرده است. بی شک این نوع دخالت ها در زندگی افراد تعریفی به جزء کنترل رفتار بشر نداشته و نخواهد داشت زیرا که قدرت اختیار بشر را زیر سوال می برد. اختیار برای انسانی که به صورت تناقض وار در خود کتب آسمانی نیز اشاره شده است.


اما انسان در طول فرگشت خود به این نتیجه رسید که برای رسیدن به اهدافی بزرگتر در زندگی خود نیاز به وجود کار جمعی دارد تا بتواند به خواسته های خود برسد. تا قبل از آن انسان تنها می توانست از پس امور روزمره خود از قبیل تهیه غذا و محل اسکان کم و بیش برآیند. پس از به وجود آمدن جوامع چند خانواده و لزوم کار جمعی برای نیل به اهداف بزرگتر نیاز به رهبریت گروه نیز به وجود آمد. اما این رهبریت به جای آنکه صرفاً یک مسئولیت گروهی برای فرد باشد به دلیل عدم آگاهی و آمیختگی آن با سایر تمایلات فردی و احساسی بشر تبدیل به تمایل کنترلی در فرد رهبر شد. بنا براین این سایر افراد گروه نیز تبدیل به مطیع و فرمانبردار از رهبر گروه می شدند. این مرحله از تحول بشر بود که به طور شگفت انگیزی انسان مستقل تبدیل به دو گروه فرمانروا و فرمانبردار شدند. اکنون با پیشرفت علم و گسترش تئوری های مدیریتی، فردی که رهبری یک تیم را بر عهده دارد صرفاً یک مسئولیت را مانند سایر افراد گروه بر عهده گرفته است و این بدان معنی نیست که این فرد می تواند دیگران را مجبور به انجام کاری کند که خارج از اهداف تعریف شده آن گروه است.





اما اینکه هنوز میبینیم که افرادی هستند که مطیع و فرمانبردار اشخاص دیگر هستند ریشه در تحولات فرگشتی بوده که انسانها مجبور بوده اند مطیع فردی قوی تر از خود باشند تا به مقاصد خود برسند. پس تمایل به کنترل کردن و کنترل شدن در وجود انسان نهادینه شده که به صورت کم و بیش هنوز هم آنها را در جوامع حتی پیشرفته کنونی مشاهده می کنیم. دین نیز از این مسئله سوء استفاده کرد و توانست به صورتی هنرمندانه آن را به مردم زمانه اش تحمیل کند. مبلغین دین توانستند توجیحی زیبا از اینکه انسان نیاز به کنترل شدن دارد پیدا کنند. آنها به ظاهر کنترل کننده ی بزرگ (خدا) را به مردم نشان می دادند در حالی که به طور مرموزانه در حال کنترل دیگران توسط دینشان بودند. کنترل شدن و کنترل کردن دو روی یک سکه بودند که پیامبران فقط یک روی این سکه را به مردم نشان می دادند.


همچنین این تصور خیالی که همواره یک کنترل کننده ای ارجح بر دیگری باید وجود داشته باشد در معماری سازه های مختلف گه نمایانگر باور های اعتقادی آنها می بوده نیز مشاهده می شود. این سازه ها در معماری خود سعی در رعایت اصل تکرار (Iteration) که تجلی کننده قدرت های مافوق یکدیگر است را نشان می دهند.




پاگودا- ساختمانهای خاور دور



احرام مصر


چرا با وجود تحقیر زنان در دین اسلام آنها همچنان پیرو آن هستند؟


دین اسلام یکی از مکاتبی است که در آن زنان از کمترین حقوق ابتدایی خود در آن برخوردارند. حقوقی که در اکثر کشورهای پیشرفته و حتی نیمه پیشرفته جزو ابتدایی ترین حقوق هر شهروندی محسوب می شود. اما چرا اینگونه است که با وجود این همه تبعیض و تحقیر زنان در دین اسلام هنوز زنان جزو زیادی از پیروان این دین به شمار می روند؟

ابتدا باید بررسی کنیم که دلیل اینکه زنان در جامعه باید توسط حاکمان فاسد تحقیر شوند چیست. همانطور که در مطالب گذشته گفته شد اصلی‌ترین هدف به وجود آمدن دین کنترل و مدیریت جوامع است است. بدین گونه که برای کنترل جامعه مخصوصاً زمانی که افراد آن جامعه دارای سطح شعور و آگاهی بالایی باشند باید به روش های مختلفی کنترل افکار آن جامعه را به دست گرفت.  کنترل جامعه توسط حاکمان امری پیچیده و طاقت فرسا است مخصوصا زمانی که خود را عاجز در کنترل آنها ببینند. بدین صورت حاکمانی که علم کافی برای مدیریت جوامع را ندارند معمولاً به فساد روی می آورند و سعی میکنند توسط افرادی فاسد مانند خود کنترل امور را به دست گیرند.  آنها سعی می کنند تا فساد و تباهی را در اقشار مختلف جامعه نفوذ دهند تا با استفاده از آن به اهداف شوم خود دست یابند.  این مت داری نه تنها در کشورهای دینی و اسلامی وجود دارد بلکه در سایر کشورهایی که حاکمان فاسد دارند مشاهده می شود. در این شیوه حکومت حاکمان همواره از ابزارهای گوناگونی برای کنترل جامعه استفاده می کنند. در کشورهایی که ادیان در آن ها از حاکمیت جدا می باشد صرفاً مشاهده می شود که حاکمان با دستکاری سیستم های اجتماعی و اقتصادی سعی  در تباه کردن جامعه و در نتیجه سوء استفاده از منابع آن کشور و جامعه را دارند.  اما در کشورهای که دین جزو اصلی ساختارهای آن جامعه است آنها از دین به عنوان یکی از اهرم‌های فساد استفاده می کنند.
 اما تحقیر زنان در جامعه چگونه می تواند به کنترل جامعه کمک کند؟
 ابتدا باید جایگاه زن را در  یک جامعه بررسی کرد. اگر بخواهیم کوچکترین جامعه که آن را خانواده می نامیم را مثال بزنیم  می توان گفت که ما در در خانواده نقشی اساسی در استحکام و منسجم کردن خانواده ایفا می کند. زنان در خانواده مسئولیت تربیت فرزندان آن را به عهده دارند. تفاوت تربیت مادران با پدران در این است که آنها  اولین کسانی هستند که نحوه ارتباط و تعامل بین فرزندان را به آنها آموزش می دهند. این نحوه ارتباط بین فرزندان در کودکی در نهایت شخصیت ارتباطی بین افراد در جامعه را مشخص می‌کند.   زن در خانواده نقشی تربیتی را ایفا می کند که تاثیر مستقیمی در رفتار فرزندان و مسئولیت پذیری آنها نسبت به همنوعان خود در جامعه آینده را دارد.  می توان گفت این نوع تربیت یکی از ابتدایی ترین تربیت های علوم اجتماعی و انسانی در جامعه کوچک خانواده میباشد. مادری قدرتمند ، مستقل و آزاد فرزندانی قدرتمند ، مستقل و آزاد را تربیت می‌کند. پس بنابراین اگر دختر و یا زنی در جامعه تحقیر شده باشد  فرزندانی ضعیف و سرخورده تربیت خواهد کرد.بدین ترتیب نسل آینده نسلی ترسو  و افسرده نربیت خواهد شد که توانایی دفاع از حقوق خود را نداشته و جرات اعتراض و باز پس گیری حقوق خود از حکومت را نخواهند داشت.
 دین اسلام  از آنجایی که به زنان به چشم یک کالا و یا جنس می‌نگرد شدیدترین انواع حقارت را بر زنان تحمیل داشته است. حجاب ، چند همسری ، حقوق اجتماعی پایین از جمله مواردی هستند که زنان یک جامعه را را تحقیر می کنند. از طرف دیگر حجاب و چند همسری باعث رواج شهوترانی نی در مردان شده که ناخود آگاه تبعیض جنسیتی به زنان را دو چندان می کند.  فرزند دختری که در این جامعه  رشد می کند ناخواسته خود را تنها وسیله ای برای ارضای هوس مردان می بیند. عقده های متعدد روانشناختی در ذهن این دختران شکل گرفته که ناگزیر از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. زنان در جامعه اسلامی از آنجا که خود را کمتر از از مردان چه به لحاظ ارزش و چه به لحاظ مسئولیت پذیری می بینند عزت نفس خود را از دست میدهند. بدین صورت که ارزش خود را در تایید جنس مخالف جستجو می کند و در این راستا سعی می‌کنند هر چه بیشتر خود را برای آنکه مردان جامعه می پسندند آماده کنند. بنابراین یک زن مسلمان معتقد وظیفه ای برای ارتقاء فرهنگ و دانش خود و نسل آینده را در خود نمی بیند که نتیجه آن از بین رفتن بنیان خانواده ها و نسل آینده و در نتیجه جامعه ای  که سرشار از عقده های روحی روانی و جنسی می باشند به وجود می آید. 
 حاکمان فاسد مسلمان از این موضوع سوء استفاده کرده و خود را در بهشتی می بینند که به راحتی می توانند بر مردم آن حکومت کند. به همین دلیل است که حاکمان مسلمان آن علاقه ای به تغییر در جوامع خود ندارند. تنبلی روز افزونی که آنها  به آن دچار شده اند میل به تغییر را در آنها به صفر رسانده است. و همین یکی از دلایل عقب ماندگی جوامع مسلمان می باشد. آنها همواره در مقابل تغییر ایستادگی می کنند و زنان جامعه را محدود و محدودتر می کنند.  آنها از آگاه شدن زنان جامعه می‌ترسند   و سعی میکنند از طریق تبلیغات دینی آنها را به برده جنسی بودن عادت دهند. این در حالی است که همواره روحانیون اسلامی از مقام بالای زن در اسلام دفاع می کند.  آنها با استفاده از احادیث سعی می‌کنند که برده بودن زنان را ارزشمند جلوه دهند و به آنها گوشزد کنند که جای آنها در خانه است.  دقیقا همان جایی که انسان را افسرده تر و ضعیف تر از لحاظ روحی می کند.
 از لحاظ روانشناسی شخص افسرده توانایی تغییر را از دست می دهد د زیرا همواره ناامیدانه به اطراف خود می نگرد. تمایلی به تغییر ندارد و تغییراتی که حتی ممکن است برای او او مفید باشد نیز برایش سخت و دست نیافتنی می باشد. شخص افسرده و تحقیر شده خود را در باتلاقی می بیند که اگر بیشتر برای بیرون آمدن از آن تلاش کند بیشتر در آن فروخواهد رفت. بدین صورت است که که این شخص ترجیح می‌دهد که حداقل در وضعیت کنونی باقی مانده و تلاشی برای تغییر انجام ندهد. 
تغییرات ساختاری در حاکمیت ها  همواره با همکاری زن ها و مرد های جامعه در کنار یکدیگر رخداده است.  بدین صورت که حتی تحت شرایطی سخت اگر مردم یک جامعه تصمیم به یک تغییر و یا انقلاب و یا اعتراض بزنند با عدم حمایت زنان جامعه مواجه می شوند. زنان نقش تعیین کننده ای در تشویق مردان برای خطر کردن دارند.  حال آنکه اگر زنان در جامعه ترس از تغییر داشته باشند هرگز مردان را در مواجهه با خطر تشویق نکرده و حتی آنها را از این کار باز می‌دارند. بنابراین قدرت حاکمیت در مقابله با این گونه اعتراض ها دو چندان می شود.
تغییر در این گونه جوامع رخ نخواهد داد مگر آنکه با استفاده از علوم نوین روانشناختی اجتماعی برای قدرتمند کردن زنان جامعه تلاش کرد. درمان افسردگی اجتماعی کار ساده ای نیست و به علم نوین واقدامات متعددی احتیاج دارد. اما در صورتی  که  بتوان زنان جامعه را آگاه کرد نسل آینده آگاه شده و به تبع آن زنان و مردان در کنار یکدیگربه قدرتی باورنکردنی دست پیدا می کنند که دیگر هیچ گونه حاکم ستمگرو فاسدی توانایی مقابله با آن ها را نخواهد داشت.

دلیل پیدایش ادیان در یک دوره ای خاص از حیات بشر




کنترل جوامع در طول تاریخ همواره یکی از چالش برانگیزترین اقدامات حاکمان بوده است. نحوه زندگی انسانها در هزاران سال پیش بسیار ساده تر از زندگی در دوران ظهور ادیان بوده است؛ به طوری که ظهور اکثر ادیان تنها به دو تا سه هزار سال پیش منتهی می شود. دقیقاً زمانی که جمعیت یکجا نشینی انسانها رو به گسترش بود و همینطور می توان گفت ظهور ادیان در هر منطقه ای نسبت مستقیمی با افزایش جمعیت در آن منطقه داشته است. 


در زمانی که جمعیت انسانها پس از یکجا نشینی به حداکثر چند خانواده که همگی از بستگان نزدیک یکدیگر بودند محدود می شد کنترل آن معمولاً توسط بزرگان خانواده انجام می شده و اکثر نیازهای آن جامعه ی کوچک (که نیاز به مهارت خاصی نیز نداشته است) توسط بزرگ خانواده و یا به اصطلاح امروزی “ریش سفید” خانواده به طور مستقیم انجام می شده است. بدین ترتیب کنترل چنین جامعه ای که اکثراً بستگان نزدیک فامیلی و خونی یکدیگر بودند کار چندان سختی به نظر نمی رسیده است. از این رو می بینیم که در این دوره از زمان هیچگونه نشانه ای از ظهور دین در این جوامع دیده نمی شود.

در این رابطه مثال مشابه ای می توان از نحوه کنترل گله حیوانات بیان کرد. به عنوان مثال کنترل جوامع در میمون ها توسط رهبر گروه که معمولاً مسن ترین و قدرتمند ترین عضو نر گله می باشد انجام می گیرد. امّا زمانی که تعداد اعضای گروه رو به افزایش گذاشته کنترل گله مشکل تر شده و نر های دیگر شروع به درگیر شدن با رئیس گله می کنند. زمانی که این درگیری ها به درازا کشیده شود و پیروزی نصیب هیچیک نگردد گلّه تقسیم شده، نقل مکان کرده و هر دسته رهبر جدیدی پیدا می کند. این اتفاق دقیقاً مرز بین انسان و حیوان را مشخص می کند. درجوامع انسانی نه تنها رهبر حاکم علاقه ای به تقسیم قدرت (در زمان گذشته) را نداشته بلکه به دلیل یکجانشینی امکان وجود دو رهبر در یک منطقه نمی بوده. بدین ترتیب با افزایش جمعیت و محدود بودن منابع و همچنین فاصله گرفتن افراد از یکدیگر از لحاظ پیوند های خونی دیگر افراد خود را مقیّد و ملزم به اطاعت از رهبرنمی دیدند و بدین ترتیب درگیری های درون جامعه شروع به گسترش می کرده. این درگیری ها معمولاً برای به دست آوردن اقلامی مانند غذا، زمین کشاورزی و ثروت بوده است. از آن جایی که در آن زمان علم به آن درجه از پیش رفت نرسیده بود که بتواند ثروت را به طور مساوی و عادلانه بین مردم جامعه تقسیم کند و انسان قادر به تهیه غذای کافی برای آن تعداد نفر بدون وجود تکنولوژی نبوده، جنگ ها و خونریزی های بسیاری برای سیر کردن انسان ها به راه می افتاد. در آن زمان هیچ گونه راه حلی منطقی به ذهن انسان خطور نمی کرد که بتواند جلوی اینگونه خونریزی ها را بگیرد. انسان تحت هیچ شرایطی قادر نبود تمامی نیازهای جامعه ای که  به سرعت در حال گسترش بود را پاسخ دهد. از طرف دیگر انسانها پس از یک جانشینی و کشاورزی و صاحب شدن زمین حاضر نبودند اموال خود را رها کرده و نقل مکان کنند (کاری که حیوانات معمولاً در مواجهه با خطر به آسانی انجام می دهند) تا از درگیری های به وجود آمده در امان باشند.

 در این بازه تاریخی ظهور ادیان در نقاط مختلف جهان به وفور قابل مشاهده است. این زمان از تاریخ در مقایسه با سایر زمانهای حیات بشر بسیار بازه زمانی کوتاهی می باشد.  انسان با استفاده از تخیلات خود توانست راه‌حلی هر چند غیر منطقی برای کنترل این خشونت ها و و آرام کردن امیال بشری پیدا کند. پیدایش دین سبب شد تا رهبران دینی بتوانند با وعده های دسترسی به نعمت های بهشتی و ترس از تنبیه در جهان های دیگر کنترل جامعه را تا حد زیادی به دست بگیرند. باید خاطر نشان کرد که آنها در این زمینه بسیار موفق بودند. حتی می توان گفت که شاید دین تنها راه حل  قابل استفاده در آن زمان بوده است زیرا که تا رسیدن به تکنولوژی کنونی برای تقسیم ثروت زمان زیادی باید سپری می شده. رهبران دینی و پیامبران به دلیل عدم آگاهی از علوم اجتماعی امروزه و دانش مدیریت فردی و اجتماعی کنونی هیچگاه نمی توانستند راه حل ای مدرن و علمی برای کنترل جوامع و گروه های انسانی ارائه دهند. بدین ترتیب انسان توانست با استفاده از قوه تخیل خود خدایی غیر واقعی، غیر قابل دسترس، و کاملاً موهومی را بیافریند  تا کنترل کننده جوامع شود.  تفاوت این خدا با بت هایی که در آن زمان پرستش میکردند در این بود که این خدای موهومی را هر شخص به تنهایی بسته به سلیقه خود می توانسته تجسم کند. بدین ترتیب این خدای واحدی که در ادیان ابراهیمی به یگانه پرستی مشهور شده است را می توان به خدایان مختلفی تشبیه کرد که به تعداد اعضای جامعه پیرو آن بوده و در اذهان آن جامعه شخصی سازی شده است تشبیه کرد.
 اما به مرور زمان و با پیشرفت تکنولوژی انسان توانست با علوم جدیدی از قبیل جامعه‌شناسی و مدیریت جوامع آشنایی پیدا کند. همچنین با پیشرفت تکنولوژی و ماشین آلات انسان توانست در مدت زمانی محدود و با استفاده از منابعی کمتر برای تعداد افراد بیشتری در جامعه  تولید غذا و ثروت کند که این مدرنیته به تدریج باعث شد خدای موهومی ادیان  جای خود را به علم و خرد در جوامع پیشرفته کنونی دهد.  اکنون دیگر نیازی نیست برای کنترل ترس مردم یک شهر در مقابل از داستان‌هایی اساطیری استفاده نمود بلکه توجیح علمی صفحات پوسته زمین ذهن را قانع می کند. اکنون دیگر نیازی نیست برای راضی نگه داشتن قشری گرسنه  در جامعه به آنها توصیه به تواضع کرد و از وعده های بهشتی سخن گفت زیرا که توانایی تولید غذا برای زنده ماندن همه افراد فراهم شده است (دست کم درجوامع پیشرفته و بدون فساد حکومتی). در زمان  به وجود آمدن ادیان جنگیدن برای غذا و کشتن مردم از قبایل دیگر از امور روزمره افراد بود چیزی است که الان دهه هاست به فراموشی سپرده شده. 
 حال می توان گفت گفت که چرا دیگر نباید انتظار ظهور دین دیگری را داشت. از آخرین دینی که ظهور کرده تقریباً هزار و چهار صد سال می گذرد محمد در آن زمان به خوبی می دانسته است که عربستان یکی از آخرین جوامع ای خواهد بود که با  افزایش جمعیت و بحران کنترل آن مواجه شده.  در آن زمان سایر سرزمین‌های اطراف عربستان از پیشرفت نسبی برخوردار بودند.  این موضوع محمد را به فکر ابداع دینی شبیه به  ادیان ابراهیمی انداخت با این تفاوت که هدف محمد تنها کنترل جامعه عربستان نبود. همچنین او تجربیات ادیان مختلف را از قبیل دین یهود ، مسیحیت و زرتشتی را نیز مشاهده کرده بود. او به یقین به اهمیت دین در کنترل جوامع پی برده بود. بدین ترتیب او توانست دینی پایه گذاری کند  که در عین حفظ اصول  مشترک با سایر ادیان ، بیشترین سطح کنترل را نه تنها در جامعه عربستان که خود در آن میزیست، بلکه حتی نحوه ی پیشروی به سایر سرزمین ها را از طریق آیات الهی ابداع کند.
 وجود دین در زمان حال و وابستگی به آن می تواند بسیار خطرناک باشد. همانطور که گفته شد یک جامعه نمیتواند دو رهبر داشته باشد. نحوه کنترل جامعه نیز فقط می تواند بر اساس یک روش صورت گیرد. زمانی که ما متوجه شویم مدیریت جوامع با استفاده از علم و خرد در تناقض با  فرامین دینی است می توان به اهمیت حذف دین این از نحوه اداره امور جوامع اشاره کرد.  همواره هدف انسان این بوده است است که جامعه خویش و سایر جوامع در ارتباط با خود را به نحو عادلانه‌ای مدیریت کند.  در حال حاضر این مدیریت توسط علم به نحو مناسبی(اگر نگوییم عالی)  در جوامع پیشرفته در حال انجام است.  و این ابتدایی ترین فایده  بازنشسته کردن دین در این جوامع بوده است. حال این سوال پیش می آید که با توجه به تغییراتی  که بشر در طول دوران با آن مواجه بوده، هست و خواهد بود آیا امکان بازگشت چیزی شبیه به دین در آینده برای کنترل جوامع وجود دارد یا خیر؟

جهالت‌ِ میراثی







خدا نه واقعیتِ تجربی است، نه معقول و منطقی، امرِ مسخره و جهالتِ میراثی است که به عنوان یک بدعتِ تاریخی از نسلی به نسلِ دیگر منتقل می‌شود. هیچ یک از خداباوران دلیل علمی و منطقی بر وجود خدا ندارند و آن را فقط از “نمی‌دانم” استنباط می‌کنند.‌ سخنِ ایجابی ندارند. سر و تهِ تمام استدلال‌های‌شان این است که چون نمی‌دانیم رمز و راز چیست و چگونه خلق شده، پس خدایی هست. هیچ دلیل و برهانی جز این ندارند. نتیجه اینکه خدا از نمی‌دانم و جهالت استنباط شده است و این “نمی‌دانم” ایدهٔ مرکزی متألهینِ ادیانِ توحیدی است. بحثِ علمی با کسانی که جهالتِ میراثی را پایهٔ باور خود قرار داده‌اند، بیهوده است. باور به خدای یکتا میراثِ پدری است، نه فهم منطقی. بی‌‌آنکه حتی به بدیهی‌ترین اصل منطقی که “عدم دلیل نمی‌خواهد” و برای نفی آنچه نیست نیاز به دلیل نداریم توجه کنند، بی‌هیچ پرسشی باور پدران‌شان را قبول کرده‌اند. یگانه امکانِ جهالت‌زدایی از “جامعهٔ خدازده” ایجاد پرسش و خط‌خطی‌کردنِ ذهن کسانی است که با قطعیتِ تمام از جهل و نمی‌دانمِ خود نتیجه‌ وجودی می‌گیرند!